من و باران

ساخت وبلاگ

دقیقه ها می گذرند و باران از سر شب مدام می بارد در این هوای بهاری

چقدر دلم هوای تو را دارد تویی که با بودنت روزهایم رنگین کمانی می شد

و خیالم هر روز تا خدا قد می کشید و می شدم مغرورترین و رهاترین مرد زمین

یادت هست خیالت هر آنچه می خواست با دل بیچاره من می کرد و چه حس گنگی بود

دوست داشتنت ،نداشتنت ،در انتظار بودنت و آه کشیدن های همیشگی من

خدایا آموخته ام که همیشه آسمانی باشم

نه مانند آدمک هایی که لابلای عشق های کاغذی

هر روزشان با نقابی تازه پا بر روی دلهای هم می گذارند و می روند و می روند 

نوشته هایی که پیشکش او می شود...
ما را در سایت نوشته هایی که پیشکش او می شود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8persian109 بازدید : 132 تاريخ : پنجشنبه 27 دی 1397 ساعت: 15:07