غرق یک خیال محض

ساخت وبلاگ

کافه پیر و قدیمی

روبروی همان پنجره همیشگی

صندلیت را عوض می کنی

در کنارم می نشینی

سر خسته ات را روی شانه ام می گذاری

دیوانگی کلماتم را حس می کنی

می بینی دیوانگی چه عالمی دارد

دنیایت پر می شود از واژه از هذیان از خواستن های بی دلیل

می گویمت کجایی گمت کرده ام

و تو بدون هیچ جمله ای فقط سرت را بیشتر به گردنم می فشاری ......

می بینی دنیایم پر شده از خیالات

خیالاتی که هر روز پناهنده اش می شوم

واژه هایی که با آنها می خواهم به تو برسم

که سراپایشان همه خیال توست ای بیخیال از واژه های من

که من فرهاد قدیمم که اشک می ریزم و کوه می کنم و هذیان می گویم برای ناجی شیرینم

نوشته هایی که پیشکش او می شود...
ما را در سایت نوشته هایی که پیشکش او می شود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8persian109 بازدید : 119 تاريخ : پنجشنبه 27 دی 1397 ساعت: 15:07