بودن تو مثل ساعت شنی شدههر لحظه حجم نبودنت بیشتر و بیشتر میشه
و هیچ کاری هم از دست من بر نمی یاد
فقط باید ببینم کی آخرین دونه ی شن پایین میفته
آخرین بهونه بودن
و بعد اگه بخوام این ساعت و زیرو رو کنم
تازه انبوهی از نبودن ات و می بینم
کاش تو سیب قرمزی بودی آویزان از درخت
من شعر می گفتم و کلمات کیف می کردند
اما تو هیچ وقت سیب نمی شی
و من هم اگر بلند ترین نردبان رو بیارم
هیچ وقت دستم به تو نمی رسه
و باز خودم رو می بینم رها شده در گودال نبودنت
می بینی خیالت با من چه می کنه
. . . . .
+ نوشته شده در ۱۳۹۶/۰۷/۲۲ساعت 15:6 توسط محمد |
نوشته هایی که پیشکش او می شود...
ما را در سایت نوشته هایی که پیشکش او می شود دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 8persian109 بازدید : 98 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 17:20